۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

برای چشم های باز ندا - شعری از خس و خاشاک


چشم هایت قصه هایی زار داشت
قصه هایی تلخ و ناهنجار داشت

قصه ها از سرزمینی سبز بود
سبز اما حاکمی خونخوار داشت

حاکمی ضحاک وش ضحاک خو
همچو او بر شانه هایش مار داشت

تا بریزد خون سبز اندیش ها
لشگری از گرگ های هار داشت

می کشید او عندلیبان را به بند
زاغ ها و کرکسان را یار داشت

لیک چشمان تو آتش می کشید
آنچه حاکم در دل بیمار داشت

سوختی سودای او را آنچنان
کز نگاهت حال و روزی زار داشت

تا بپوشاند نگاهت را به خون
کشتنت را لابد و ناچار داشت

رفتی اما چشم هایت باز ماند
آری آری از ندیدن عار داشت

با دو چشم باز می رفتی ولی
چشمهایت با دل من کار داشت

خوب می دیدم که در چشمان تو
باز منصوری هوای دار داشت

آنطرف تر بود خونین پنجه اش
کرکسی که پشم بر منقار داشت

پیروز باد جنبش سبز ایران
به چشمهای باز ندا
ارادتمند : خس و خاشاک

انتشار در وبلاگ قبلی   11    دی    88