۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه

برای میرحسین و تنهایی هایش



صدایِ شیشه ایت لحن سنگ را نمی فهمد
پرنده ای  تو  -  نگاهت تفنگ را نمی فهمد –

در آن هوا که تو پر میکشی غرور بسیار است
در اوج عمر به سر برده ؛ ننگ را نمی فهمد

ستیغ کوه ها شکارگاه تیز چنگان است
شغال پیر ؛ شکوه پلنگ را نمی فهمد

خیال کوچک این ماهیان مانده در مرداب
دلیل خود کشی یک نهنگ را نمی فهمد

نگاه  سبز تو در امتداد رودها جاری است
کویر خشک دریغا که رنگ را نمی فهمد

قسم به نام تو کز آشتی سخن گفتی :
ترانه وار زبان تو جنگ را نمی فهمد

به راه می زنی و صخره های پیر می لرزند
تو کوه  موجی و روحت درنگ را نمی فهمد

غزل بگو برای پریدن  برای  آزادی
قفس ؛ ترانه ی دل های تنگ را نمی فهمد

به  میرحسین برای همه ی تنهایی هایش
و به یارانش که  ایستاده مُردند و آنهایی  که مَردانه ایستادند  .


 10 مهرماه 1390