۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

گیرم که روز نیست



گیرم که روز نیست ولیکن خدا که هست
شمع نگاه آخر یارم ندا که هست

گیرم که کشت پدر را حرام چشم
آه یتیم و بیوه ی بی همنوا که هست

شاید ز امتش دل و دین را زدوده اند
اما دعای سبز دل مصطفی که هست

گیرم یزید سر سقای ما برید
دستی که گشته شد ز تن او جدا که هست

گیرم سکوت نمودست شیر شهر
اندر کمین دزد وطن بی صدا که هست

رنگ خزان چو بر رخ دیوان نشسته لیک
سبزی راه ما به امید خدا که هست

گیرم که می کشند گیرم که می زنند
اما دوباره رویش سبزینه ها که هست

وقتی که دل ز بند دل بچه ها گسست
مادر به آیه خواند عدالت بپا که هست

گیرم دهان محسن و قلب ندا شکست
اندیشه نیست سینه ی پرکین ما که هست

آری به جان چو ترکه ی محمودیان نشست
آینده گفت نوبت مرگ شما که هست

****
برگرفته از وبلاگ فراری از خود

انتشار در وبلاگ قبلی 17 شهریور 88