۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

به احمد زید آبادی - رضا راد



پرواز کن کبوتر آزاد پیشه هان
تا بی کرانه ها
تا قلب آسمان
چشم انتظار قاضی بیدادگر نمان
در ساحت مقدس این خاک جنگزار
جرم تو عاشقی ست
حکم تو سنگسار
زین شهر بی خدا، تو همان بیدلی که دوش
سیب از درخت قصه ی ما چید و پرکشید
مستانه بارعشق را به دوش خود نهاد
با این گناه، رفت به تبعید و پرکشید
گفتم به چشمهات
گر نام این بت بزرگ را تو بی مقام
یکدم صدا کنی،جنایت است
در قصه های عشق
یاد ندا کنی جنایت است
اما اگر به چوب و چماق و تفنگ و سنگ
نامردمی به مردمکان خدا کنی
زان بت تو را همیشه ی عالم عنایت است
در شهر آشنا
همچون تو صد هزار کبوتر که سوختند
همچون تو دیده های من و شعر و آفتاب
بر آسمان گرم خدا چشم دوختند
با تار و پود دل همه ی عمر بافتیم
پیراهنی که مفت به دشمن فروختند
من واژه های شعر غم آلود خویش را
ای صاحب قلم، به تو تقدیم میکنم
احمد بدان که تا رهاییت از این قفس
درد دلی چنین
با روزهای ساکت تقویم میکنم...


انتشار در وبلاگ قبلی   5    آذر   88