۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

ویرانه



تمام ِ منظره ویران شد
باران نبود
اما سیل آمده باشد انگار
از منظره
جنازه‌ای روی ِ دست ماند
و حسرتی

باران ِ شرمگین ِ بارش
نبارید دیگر
و هیچ نگاهی
هیچ وقت
ندا را از یاد نبرد
تمام ِ منظره همین بود
به باران قسم که همین بود
و ما
شرمگین ِ نگاه ِ خود شدیم
داستان ِ سهراب تکراری نبود
در منظره جا نمی‌گرفت
پهلویش را باز شکافتند

بارانی که نمی‌بارد
کویر است
کویر
حسرت ِ نگاه را می‌کشد
و ما
پریشان یاوه می‌گوئیم
با چشم‌های بسته
بستگی دارد
هرکس چه‌قدر بتواند ببیند
منظره‌ای را که
تمام ویران است

******
ا.ز.ل
 6/7/سال بد
وبلاگ خانه شعر

انتشار در وبلاگ قبلی 7 مهر 88