۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

غزل پل شعری از جهان آزاد


 
ما زتاریکی به سوی روشنی پل می زنیم
پل به سوی چشمه ی خورشید، با گل می زنیم

خاک سرخ خاوران را مهرباران می کنیم
بر مزار کشته گان شاخ قرنفل می زنیم

 خاک و خون با اشک می شوییم از چهر ندا
بوسه ی مهری برآن  آشفته کاکل می زنیم

می زداییم اشک ِ چشم ِ مادر سهراب را
برپرند ِ گیسوانش عطر سنبل می زنیم

 عکس آرش را کنار عکس اشکان جوان
در خیابانهای ایران، روی هرپل می زنیم

صبحدم دست نوازش بر سر گل می کشیم
شامگه رطل گران با بانگ بلبل می زنیم

شیخ را چون شاه از گردونه خارج می کنیم
ُمهر " باطل شد" بر این دور و تسلسل می زنیم

حلقه ی زنجیر را وا می کنیم از پای خلق
بر ستون ِ گردن ِ شیخ  د َغـل، غُـل می زنیم

می کشا نیمش به زیراز مسند و چوب حراج
برسر بازار، بر این جنس بنجل می زنیم

آن تساهل ها، تعامل ها،  همه تزویر بود
ما هنوز اما، دم از صبر و تحمل می زنیم

 رهبر جلاد را چون قاطران زین می کنیم
نوچه اش را هم، عنان در کنج آغل می زنیم

گرکه این بی آبرو دروازه بان تیم ماست
تیم دشمن را چه حاجت، ما به خود گل می زنیم
                             
13  آبان   1388



انتشار در وبلاگ قبلی   14     آبان  88