۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

شعری از کاوه کیانی


 دانه ای در قعر تاریکی خاک
در همین خاک ز هر آلوده پاک

گفت با خود این نشستن تا به کی
 تا به کی در بند این درگاه دی

فصل خرداد است و خورشید و خروش
 ای سیه جامه بیا و سبز پوش
.......................

سبز بودن در دل آن دانه بود
 در سرش اندیشه ای دردانه بود
دانه تا امد در این ره سبز شد
خون به رگهایش دوید و نبض شد

............................

سنگها بستند اما راه او 
راه تغییر و شکفتنهای او 

............................

دانه گفت ای سنگ تاریک وسیاه
ای ندیده قلب تو خورشید وماه

راه من از لا به لای سنگهاست
سنگ اندازی در این ره بس خطا ست
لخظه ای برخود بیا ،عزمم ببین
گر نخواهی بشکنی ، سویی نشین

خاک اینجا خاک حاصل خیز پاک
ما چو دریا و تو چون سنگی چه باک
...............

در میان سنگها نوری بدید
گفت با خود صبح آزادی دمید
..................
صبح آزادی همین نزدیکست
سبز اگر باشی امیدی باقیست
.............
ما همه دردانه ایم و دانه ایم
ما همه سبزیم و صاحب خانه ایم
سنگ بد ای سنگ تاریک وسیاه
ای ندیده قلب تو خورشید وماه
آن خداوندی که ما را آفرید
دردل ماسبزی جنگل بدید

................
کاوه کیانی


انتشار در وبلاگ قبلی   13    آبان  88