۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

ای جوان - شعری از جهان آزاد

برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس "
سزای حور بده رونق پری بشکن"
                            خواجه ی شیراز

"کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن"
بساط خدعه و سالوس و خودسری بشکن!

 تو ای جوان که شکستی حصار کهریزک
کنون حصار اوین، با دلاوری بشکن!

 تو ای جوان که فشاندی به چشم رهبر خاک
بر آن  بهیمه،  بساط  پیمبری  بشکن!

ستمگران همه از هیبت تو می لرزند
بیا بیا و بساط  ستمگری  بشکن!

براین جزیره ی ظلمت، چو آفتاب بخند
دراین ظلام، چو خورشید خاوری، بشکن!

زخاک پاک وطن این غبار ننگ بشوی
نهال بی  ثمر نابرابری  بشکن!

اساس شوم ولایت زبیخ و بن برچین
اصول فاسد این سفله پروری بشکن!

قرارگاه شمن شد وطن زدولت دین
بیا و رونق  دکّان آزری1 بشکن!

روان جامعه از دار و سنگسار، فسرد
دوام رابطه ی دین و داوری بشکن!

به عدل، قاضی گستاخ راسیاست کن
بنای موحش  بیدادگستری بشکن!

توای جوان که دریدی نقاب حیلت ِ دیو
بر او کلاه ِ  دروغین ِ قیصری بشکن

تو در شمایل ِ سبزت چقدر زیبایی؛
غرور سرو، بناز ِ صنوبری بشکن!

بپوش سبز، که این رنگ باستانی ماست
"کلاهگوشه  به آیین سروری بشکن!"

دروغ را که  ُسراید به صد زبان، بشناس
فریب را که خرامد به دلبری، بشکن!

حذر کن از دغل دشمنان دوست نما
اساس سفسطه و جنگ زرگری بشکن!

فریب ِ وعده ی قارون سرخ پوش مخور
لعاب سبزی ِ موسای  سامری بشکن

هزار چهرگی خصم را ملاحظه کن
نقاب حیله گری را به شاطری2 بشکن!

چو نسل من مشکن نیمی از عمارت ظلم
تو این بنای کهن را سراسری بشکن!

حواله ها ی درشتی به جمکران بفرست
ستون مسخره ی زودباوری بشکن!

چماق را بستان از بسیجیان زبون
به کاسه ی سر ِ سردار جعفری بشکن!

به آن پلید گرت دسترس مجال نبود
بروی دنده ی مزدور دیگری بشکن!

وطن چو مهره بدام حریف ششدر شد
بیا به یک حرکت قفل ششدری بشکن!

گهی گماشته غرب وگاه نوکرشرق
بپاس مام وطن، رسم نوکری بشکن!

به یک کرشمه ی سبزت وطن دگرگون شد
به غمزه ی دگری کاخ  "رهبری" بشکن !

**************
1- آزر: نام عموی ابراهیم پیامبر قوم یهود که بت تراش بود.

انتشار در وبلاگ قبلی 22 مهر 88