۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

مسافران



پشتِ فرمانم
می‌ایستم، می‌رانم
توی کوچه‌های تنگ
زیرِ لب بیتی از حافظ را می‌خوانم،

"
دیو چو بیرون رود فرشته در آید "

رادیو می‌گوید از هوا ،
به اتمام یک کوچۀ باریک می‌رسم.
با زبانِ دیروزی،
رادیو پخش می‌کند پندهای پوسیده را.


به سمتِ خیابانِ پهنِ استقلال
زوجِ جوانی دست تکان می‌دهند
می‌ایستم،
صبح به خیر
لطفاً
میدانِ آزادی،

پشتِ چراغ قرمزی می‌ایستم
درب ماشین باز می‌شود
بسته می‌شود،

و باز،
باز می‌شود، بسته می‌شود،
ندا می‌آید
کسی را نمی‌بینم،
روحی سرگردان
صورتی خونین با چشمانی باز ،

می‌گوید:

شلوغ است خیابانها
بسته‌اند آزادی را

انتشار در وبلاگ قبلی   29     آبان  88