۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

شعری از رضا راد


عشق را در قصه ام کشتند و ما را نیز هم

در میان آسمان

چشم ما را حد زدند

در خیابان های شب چشم ندا را نیز هم

مینوشتم در کلاس درس روی میزعشق

با نگاه خود شعار یا حسین

صبح فردایش شکستند عاقبت

پایه های میزها را نیز هم

چون خداشان شد بتی در بیت آن قائم مقام

در نقاب دین و در راه خدا

کفر ورزیدند فرمان خدا را نیز هم

من به ایهام این سخن گفتم تو باقی را بدان

هرچه بود آتش زدند

خاکها را

عشق ها را

باقی این باغ ها را نیز هم

ای که جان میگیری از دلهای این رندان مست

برگهای سبز را گیرم که بردی

ریشه ها را با کدامین چوبها خواهی شکست؟

یاد یار آشنا را نیز هم

صد هزاران قصه فریاد رهایی میزنند

در توانت نیست گلها را بچینی

این صدا را نیز هم

ما به لطف عشق وایمان

جان نثار خاک ایران میکنیم

جان نثاران شما اما بدان

میفروشند عشق را بر درهمی

آری ای قائم مقام حتی شما را نیز هم!


در این وبلاک

انتشار در وبلاگ قبلی   24     آبان  88