۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

دل گویه ای برای مادر سهراب


پسرم! سهراب
حتی نگذاشتند نوشدارویی پس از مرگ به کامت بریزم
تو را با گلوله کشتند
و مرا با بی‌خبری از کشتن تو
بگذار سینه سرخان را «ندا» در دهم
که برای پروازت مرثیه سر دهند
وقتی که پاسبانان
از قتل تو لکنت گرفته‌اند
بگذار گنجشک‌های چوبی را «ندا» در دهم
که  مرگت را نتی کنند
و بر دانه دانه خاک گورستان شهر بنوازند
به باران خواهم سپرد
که شرم‌گنانه بر خون ریخته از رگانت بر خیابان آزادی ببارد
و رودی شود سرخ
تا بهشت زهرا
آنگاه
با همین دستان لرزان سنگین شده از اندوه
تو را در نوزده‌سالگی
به آغوش ابدیت خواهم سپرد
و کودکان شهرت را خواهم آموخت
تا به اعداد دروغ نگویند
خواهمشان گفت
که فاصله از نوزده تا بیست و پنج
دو گلوله در تن تازه تو
بیست و شش روز دربدری
و بی‌نهایت بی‌تویی‌‌ست.

****

فاطمه شمس در این وبلاگ

انتشار در وبلاگ قبلی 9 شهریور 88