۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

بس کنید - شعری از فریدون مشیری



با اینکه بنده تحصیل کرده رشته ادبیات هستم و شعر های زنده یاد فریدون مشیری را زیاد خونده بودم ولی تازه دارم می فهمم که چقدر سر سری از این شعرا رد شده بودم و شاید به خاطر این باشه که چنین فضای دهشتناکی در خیال هم قابل تصور نبوده که بتوانم خود را در فضای شعر قرار دهم .
به هر حال یکی دیگه از شعرهای فریدون مشیری که توسط حسن شرقی و خانمی که اسمش را نمی دونم اجرا شده و جالبه بدونیم شعر تفنگت را زمین بگذار که استاد شجریان خوندند و شعر وطن که توسط استاد شهرام ناظری اجرا شد نیز از این دست شعرهای فریدون مشیری است
تقدیم به روح سبز همه آزادیخواهان

***************

شرم تان باد ای خداوندان قدرت، بس کنید!
بس کنید از این همه ظلم و قساوت بس کنید!
ای نگهبانان آزادی!
نگهداران صلح!
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون،
سرب داغ است این که می بارید بر دلهای مردم،
سرب داغ!

موج خون است این، که می رانید بر آن کشتی خودکامگی را موج خون!

گرنه کورید و نه کر،
گر مسلسل های تان یک لحظه ساکت می شوند،
بشنوید و بنگرید:
بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است،
کاندرین شب های وحشت، سوگواری می کنند!
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است;
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند.
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز وشب با خون مردم ،آبیاری می کنند.
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر،
بیدادتان را ،بردباری می کنند!
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان! بر خداست!
گرچه می دانم
آنچه بیداری ندارد ،
خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست!
با تمام اشکهایم ،باز،- نومیدانه- خواهش می کنم:
بس کنید!
بس کنید!
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید!
بس کنید


انتشار در وبلاگ قبلی   22    دی    88

امتداد مهر



شعر جديدي تفديم جنبش سبز مي كنم بنام (امتداد مهر!) كه از زبان ديكتاتور سروده شده و مجموعه اي از دروغ ها تخيلات و توهمات اين موجود بي مقدار را به تصوير مي كشد. اميدوارم در صورت صلاحديد آنرا نيز در سايت قرار دهيد:
امتداد مهر!!

مهرورزي ما چه مشهود است   جمله اوضاع رو به بهبود است
همه جا پر ز صوت داوود است    پر زمهر است و رحمت و جود است
                        سندش نيز جمله موجود است!

همه جا نعمت و فراواني است     راحتي و خوشي و ارزاني است
نه شكنجه گر و نه زنداني است    كي نشاني ز كسر و كمبود است؟
                         سندش نيز جمله موجود است!

هيچ آزاده اي به زندان نيست      سفره اي بي نصيب از نان نيست
دل هيچ عاشقي پريشان نيست    آنچه گويم چقدر مشهود است!
                          سندش نيز جمله موجود است!

طبق برنامه حقوق بشر             بهر ياران قهرمان پرور
قمه، باتوم و گاز اشك آور            هديه ها از جناب محمود است!
                        سندش نيز جمله موجود است!

بهر ما رهبريست فرزانه               سخنانش همه حكيمانه
نه خيالاتي و نه ديوانه                 نايب آن امام موعود است
                         سندش نيز جمله موجود است!

واي بر من كه بوده ام نادان         نايبش خوانده ام وليكن آن
باشد او خود همان امام زمان!      يا كه شايد خدا و معبود است!
                        سندش نيز جمله موجود است!

صوت و سيماي ما چه بي طرف است!     راستي و صداقتش هدف است!
گوهري در ميانهء صدف است!                بارها بهتر از هاليوود است!
                       سندش نيز جمله موجود است!

پول نفت و درآمد ايران                 گر ببخشم به مردم لبنان
مي توانم، چرا كه جملهء آن         ارث بابابزرگ محمود است!
                       سندش نيز جمله موجود است!

ازامام زمان خبر دارم                       جانمازش كنار در دارم
هاله اي نور روي سر دارم                 مثل من در جهان چه معدود است!
                         سندش نيز جمله موجود است!

من نماينده امامانم                      منجي جان و روح انسانم
نك، نمي گويمت كه يزدانم             گفتنش اين زمان كمي زوداست!
                        سندش نيز جمله موجود است!

آنكه گويد زمان اصلاح است                كشور ما اسير مصباح است
اشك رهبر چو اشك تمساح است        خودكشي كرده است و نابود است
                      سندش نيز جمله موجود است!

قتل و غارت، تجاوز و اعدام                     تشر و سيلي و شكنجه و دام
بهر آزادگان بود فرجام                           حكم قاضي القضات (نمرود) است!
                        سندش نيز جمله موجود است!

نوكران سپاهي و ناجا                 با بسيج و لباس شخصي ها
هست معناي (كل ملت ما)!!        ملت ما! زما چه خشنود است!
                        سندش نيز جمله موجود است!

شصت مليون مابقي، اندك!                همه از انگليس خورده كلك!
توي نوبت براي كهريزك!                     دستهاشان چه فتنه آلود است!
                         سندش نيز جمله موجود است!

فتنه ها از ندا و سهراب است            حقشان كشتن است و ارعاب است
گوئيا ديده خدا خواب است                 اعتراض اين زمانه مردود است
                         سندش نيز جمله موجود است!

جيره خور باشد آنكه دانشجوست             اجنبي و منافق و پر روست
فتنه و اغتشاش، جمله از اوست            دل دشمن از او چه خشنود است
                        سندش نيز جمله موجود است!

آنچه كه مطلق است، آزادي است!!          چون گل زنبق است آزادي است
مثل من بر حق است آزادي است!           نه بود ناقص و نه محدود است!
                         سندش نيز جمله موجود است!

آنچه گفتم به گوش جان بسپار            هر شب و روز مي كنش تكرار
شهره ام من به صدق در گفتار!!          هرچه گفتم بدان همان بوداست!
                         سندش نيز جمله موجود است!


پيروز باد جنبش سبز ايران
ارادتمند : خس و خاشاك

انتشار در وبلاگ قبلی   21    دی    88


نفرین دوزخ - شعری از احمد شاملو



برای مزدوران نگون بختی  که انگشت اشاره مادران داغدار به سوی آنهاست
********
عاشقان سر شکسته گذشتند
شرمسار از ترانه های بی هنگام خویش
و کوچه ها بی زمزمه ماند و صدای پا
سربازان شکسته گذشتند خسته بر اسبان خویش
و لکه های بی رنگ غروری نگونسار بر نیزه هایشان
تورا چه سود فخر فلک برفروختن
هنگامی که هر غبار راه لعنت شده نفرینت می کند
تورا چه سود از باغ ودرخت که با یاسها بدار سخن گفته ای
آنجا که قدم بر نهاده باشی گیاه از رستن تن می زند
چرا که تقوای خاک و آب را هر گز باور نداشتی
فغان که سر گذشت ما سرود بی اعتقاد سر بازان تو بود
که از فتخ قلعه روسپیان باز می آمدند
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاهپوش داغداران زیباترین فرزندان آفتاب وباد
هنوز از سجاده سر بر نگرفته اند  
    

انتشار در وبلاگ قبلی   12    دی    88

ریسمان شعری از خسرو نخئی




پلی که از آن ما را به پایین انداختی،
انتظارت را می‌کشد.
پلی که زیر آن خون ما را بر سرمای آسفالت ریختی،
انتظارت را می‌کشد.
اشک و خون سرهای چاک خورده،
تنهایی تو را پر نمی‌کند.
انگار قلب هزاران جان داده برای جان دادن قلب تو کافی نیست.
آن‌که می‌ترسد زودتر می‌تازد.

به کجا می‌خواهی از آتش انتقام بگریزی؟
به کجا؟
گداخته‌های آن دنیا برایت درود می‌فرستند،
و زبانه‌های آتش بی‌تابانه نام تو را می‌خوانند.
دیوارهای شهر را از نام‌ت پر کرده‌ایم،
کاغذها برایت سوزانده‌ایم،
تن‌پوشی سپید و ریسمانی سبز برای گردن‌ت بافته‌ایم،
و پایین پل منتظر بدرقه‌ی تو به سوی گدازه‌های آذرین ایستاده‌ایم.


در این وبلاگ

انتشار در وبلاگ قبلی   11    دی    88


برای چشم های باز ندا - شعری از خس و خاشاک


چشم هایت قصه هایی زار داشت
قصه هایی تلخ و ناهنجار داشت

قصه ها از سرزمینی سبز بود
سبز اما حاکمی خونخوار داشت

حاکمی ضحاک وش ضحاک خو
همچو او بر شانه هایش مار داشت

تا بریزد خون سبز اندیش ها
لشگری از گرگ های هار داشت

می کشید او عندلیبان را به بند
زاغ ها و کرکسان را یار داشت

لیک چشمان تو آتش می کشید
آنچه حاکم در دل بیمار داشت

سوختی سودای او را آنچنان
کز نگاهت حال و روزی زار داشت

تا بپوشاند نگاهت را به خون
کشتنت را لابد و ناچار داشت

رفتی اما چشم هایت باز ماند
آری آری از ندیدن عار داشت

با دو چشم باز می رفتی ولی
چشمهایت با دل من کار داشت

خوب می دیدم که در چشمان تو
باز منصوری هوای دار داشت

آنطرف تر بود خونین پنجه اش
کرکسی که پشم بر منقار داشت

پیروز باد جنبش سبز ایران
به چشمهای باز ندا
ارادتمند : خس و خاشاک

انتشار در وبلاگ قبلی   11    دی    88

این روزها شعری از هادی - م


اين روزها دروغ بجا، راست نابجاست    
كافر دوباره زاهد و ديندار، بي‌خداست
اينجا كجاست؟ عقل نماد جهالت است؟    
رسم و رسوم شهر چو آيين ناكجاست
از دين فروشي من و امثال من چه باك    
اينجا عقيده آينه‌ي حيله و رياست
شايد عبا به كافر و ديوانه مي‌دهند    
شايد هنوز گرگ، نگهبان ايل ماست
سلاخ‌هاي پست گمان پاسبان شدند    
اين رسم ارتقا و ترقي چه آشناست
اينجا چماق قاضي و ما متهم شديم    
در دادگاه شكوه و باتوم خون بپاست
وقتي كه كيميا همه را سحر مي‌كند    
انگار مس طلا و زر ناب بي‌بهاست
دور سر شكنجه‌گر شهر هاله است    
فصل‌الخطاب هم، نظر و رأي كدخداست
فرياد، نعره، آه دمارم در آمده است   
آزادي عقيده درست است يا خطاست؟
عادت نمي‌كنم به قفس، زجر مي‌كشم   
در پشت سبزي دل من درد و رنج‌هاست


انتشار در وبلاگ قبلی   11    دی    88

برای امید منتظری - ا.ز.ل


شعر و شاعری امید منتظری

سال 1384 با امید منتظری و دوستانی سفری داشتیم به سیاهکل، نزدیک زادگاه من، لنگرود. و من میزبان آن‌ها و او، امید منتظری، فرزندی پاک و مهربان و صادق و آگاه. دیروز که خواندم خانم مهین فهیمی و فرزندش امید منتظری بازداشت  شده اند؛ باور نکردم، آخر آن‌ها که فعالیتی نداشتند. آرام و بی سر و صدا بودند و هستند. همان داغ 67 بس نبود؟ باز هم این خانواده را بیشتر آزار ندهید.
یادم آمد در جنگل‌های سیاه‌کل امید شعری نوشته بود و هدیه کرده بود به من کمترین که تا تهران طول کشید پاسخ‌اش را با شعری نوشتم و دادمش. اصلاً ارتباط ما همه با شعر بود و شاعری. امید ذاتاً شاعر است و اهل قلم و احساس و آرامش.
به زندانی که چنین پاک‌ترین و مهربان‌ترین فرزندان ایران را در خود دارد، حسودی‌ام می‌شود. افسوس می‌خورم که چرا باید این آزادگان میهن، مهین و امید عزیزم در حصار دژخیمان نادان باشند، آن‌ها که هیچ‌گاه دلشان نمی‌خواست هیچ‌جا حصاری باشد.
شعر امید منتظری با نام جنگل که به این بنده‌ی کمترین تقدیم شده است و شعر افسانه که برای انید منتظری عزیزم نوشته بودم در ادامه می‌آورم.

جنگل
اسلحه سرد
سرباز گرم
درجنگل
گوزنِ شاخدار
با شاخ های عصیان
می رمد
دلخوشِ روزهای بی حصار
* * *
اسلحه گرم
سرباز سرد
کوهی با تعادل سبز و
سیاهِ همیشگی اش
خیسِ شکارِ گوزن
گوزنِ شاخدار
با شاخه های عریان
* * *
حالا دیریست
فصلِ کوچِ گوزن ها
نمی رسد.
امید منتظری





**********************************************

افسانه
برای امید منتظری، به پاس درك والایش از انسان

دورتر از فاصله‌ای كه انگشتان بر پیشانی نشان می‌دهند
پرده گشوده می‌شود
درون سینه‌ام، جای قلبی نشسته‌ای كه می‌خواست
دلتنگ جای خالی‌ات شود
تو بازگشت به گذشته‌ای
تیری كه قلب من‌را شكافت.
افسوس، كاغذی نبود، افسانه‌ای بسرایم
بازیگری نبود، پرده كه گشوده شد
رفته بودی و مرده بودم
از تیری كه رها كردی
به كار  دیگری نمی‌آمد
تا نمایش شروع نشده
من مرده باشم و تماشاچیان كف بزنند و بروند
و هیچ‌كس نبیند خونی كه روی صحنه ریخته واقعی است.
مثل تاریخ خورشیدی این تیر
نمی‌توانست مال هملت باشد.
نگفته بودم، زهر برای گفتن كم بود
با چشم‌های باز هم
اما اسفندیاری نبود
نشانه‌ای كه دیده، ندیده‌ پیشتر
تنها شبیهی سایه وار و سنگین
پیش از آن‌كه پرده گشوده شود
به افق نمایش نماز می‌خواند
و انگشتانم بر پیشانی، تو را می‌جستند.                                              


انتشار در وبلاگ قبلی   9    دی    88