۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

غزلی از حامد حسین خانی


  

آقا! ببخشا که امشب، شعر جدیدی ندارم
دنیا سیاه است و من هم روی سپیدی ندارم

عطار از هفت شهرش، امشب به هشتم رسیده ست
این ارمغان کمی نیست، جز این نویدی ندارم

ای هشت خوان سلوکم! من فارغ از این ملوکم
ای خاک پایت مرادم! در خود مریدی ندارم

سبزند آیینه پوشان، کو خنجر دین فروشان؟
جز نوش داروی لطفت، دیگر امیدی ندارم

سیمرغ مهر تو آنک، بر زخم رستم نظر کرد
جز مام میهن برایت، گردآفریدی ندارم

ای مشرق جان ایران، روشن به خورشید نامت
در سوگزاران دنیا، غیر از تو عیدی ندارم



کرمان اگر از تو دور است، اما تو نزدیکی آقا!
تا بارگاهت ـ مدد کن ـ راه مدیدی ندارم

ای شاهد هرچه مشهود! شرمنده هستم که یک عمر
در مشهد شعرهایم، سرو شهیدی ندارم

ممنونم آقا که دست این ناتوان را گرفتی
قفل دلم را گشودی، دیدی کلیدی ندارم

گفتم به جای زیارت، شاید غزل گریه کردم
آقا! ببخشا که امشب، شعر جدیدی ندارم



انتشار در وبلاگ قبلی   14     آبان  88