۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

غزلی از آذین


یک سیلی شکسته به روی حضور عشق
صد بغض دلشکسته برای مرور عشق

 یک شهر بود و قصه ی پر زخم و درد تیر
سهراب ها و لحظه ی داغ عبور عشق

در کوچه های ظلم به خشمت نشانه رفت
آنکس که بر نخواست برای حضور عشق

آوارگی کوه و بیابانم آرزوست*
در غیبت مداوم مشق شعور عشق

یک عمر غصه بر سر انسان خراب شد
در انتظار حسرت یک دم ظهور عشق

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر*
دنبال یک نفر که دهد بوی نور عشق

جانها ملول گشت ز فرعون و ظلم او*
موسی کجاست تا بنهد سر به طور عشق

ماییم و داستان سیاه دروغ زشت
تا انفجار روشن قلب صبور عشق

* از غزل مولانا : بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

با سپاس
آذین

انتشار در وبلاگ قبلی 7 مهر 88