۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

برای پدر معنوی سبز ها از رضا راد



درین ویرانه ای کز آسمانها سنگ میبارد
 چنین ما را قضا آمد
که در دلها مصیبت بود
 ماتم بود
زاری بود
عزا هم در عزا آمد
بر این شب، هر هجای نامت ای آرام جان
 بی وقفه میبارد
کلامم نام پاکت را سرودن ، شرم میدارد
مرا تفسیر جانکاهی که سر دادند جغدان شبانگاهی
عذاب است ای رفیق راه
مرا تصویر کشتار پری رویان
به دست پاسبان شام ظلمت وار
به حکم داس مردم افکن بیمار
دشوار است
تو باید باشی اینجا مرد
تو باید با دم گرمت، بباری شور را بر خلوت دلسرد
درین شب هر دل تنگی به هر رنگی
تو را میخواهد ای آرام جان، برگرد
من ایمان را دو چشمان تو میدانم
دو چشمانی که پشت شیشه های عینک چوبیت میگریند
به حال مردمان مرده ی پاییز
 کجا، این دیدگان پاک
کجا، آن چشمهای هیز
تو باید میشدی در شهر ما لبریز
بگو ،آموزگار پاک یاران دبستانی
که تکلیف من و یاران من، بعد از تو دیگر چیست؟
صدای هیچکس اینجا
شبیه لحن زیبای تو دیگر نیست
ولی فریاد سر دادی
که کار یار بی شک حکمتی دارد
به پرواز آمدی، شاید خبر داری
شبی تکرار باران، بر نگاه شهر میبارد



همیشه در کنارمان خواهی بود

رضا راد 

انتشار در وبلاگ قبلی   5    دی    88