۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

ریسمان شعری از خسرو نخئی




پلی که از آن ما را به پایین انداختی،
انتظارت را می‌کشد.
پلی که زیر آن خون ما را بر سرمای آسفالت ریختی،
انتظارت را می‌کشد.
اشک و خون سرهای چاک خورده،
تنهایی تو را پر نمی‌کند.
انگار قلب هزاران جان داده برای جان دادن قلب تو کافی نیست.
آن‌که می‌ترسد زودتر می‌تازد.

به کجا می‌خواهی از آتش انتقام بگریزی؟
به کجا؟
گداخته‌های آن دنیا برایت درود می‌فرستند،
و زبانه‌های آتش بی‌تابانه نام تو را می‌خوانند.
دیوارهای شهر را از نام‌ت پر کرده‌ایم،
کاغذها برایت سوزانده‌ایم،
تن‌پوشی سپید و ریسمانی سبز برای گردن‌ت بافته‌ایم،
و پایین پل منتظر بدرقه‌ی تو به سوی گدازه‌های آذرین ایستاده‌ایم.


در این وبلاگ

انتشار در وبلاگ قبلی   11    دی    88