۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

شعری برای شاعران درباری


در درازناي تاريخ دربار سلاطين جايي براي شاعراني بوده است كه نان هنر  را به نرخ روز خورده اند ، و سلاطين بر اين گمان بوده اند كه شعر اين شاعران بناي شوكت آنها را جاودانه خواهد كرد  ،  ولي آنچه تاريخ به ما مي گويد  چيزي جز اين است  . چرا كه شعر اين شاعران هم نتوانسته است اندكي از ظلم ايشان را پشت ظرافت هاي مكلفانه خود پنهان كند و نيز شاعراني از اين دست كه گاهي خود را تا حد سگ سلطان پايين كشيده اند ، هم ، وزنه سنگيني در  ادبيات امروز ما نيستند :

سحر آمدم به كويت به شكار رفته بودي
تو كه سگ نبرده بودي به چه كار رفته بودي

امروز هم چنين است و شاعراني از اين دست پيدا مي شوند  كه كلامشان را پيشكش مي كنند تا خاطر شاهانه را به لطافت شعر خويش بنوازند  و خود را به سرنوشت محتوم اسلاف  خود بسپارند  و اين ميراث بي بها را براي آيندگان  خود به ارث بگذارند .

شعري كه ميخوانيد براي اين شاعران است :

اي كاش پيش از آن كه ترك حريم ادب كني
يك روز را ميان مردم اين شهر شب كني

مُردند مردمت به دست همين شعر پروران
شعري بگو كه لااقل گله اي زير لب كني

اين آتشي كه هيزمش غزلي نغز از تو است
دامن چنان بگيردت كه تنت را حطب * كني

بسيار ها چو  ننگ بر تن تاريخ مانده اند
تو نيز ميروي كه خود به همان ها نسب كني

دستت بريده باد تا نتواني در اين ظلام
خامش چراغ مصطفي به دم بو لهب كني

در بارگاه سفله پرور و پتياره زاي شاه
باور نمي كنم كه مدح كسي بي سبب كني

صاحب خداست ، دامنت آلودگي اگر نداشت
لازم نبود خود به غير خدا منتسب كني

در چشم هاي مادران وطن داغ را ببين
باشد كه خويش را به چوب ندامت ادب كني

*حطب : هيمه ، هيزم  براي آتش
شعر از علی سپاسی


انتشار در وبلاگ قبلی   9     شهریور    89