شاملو می گفت وقتی "وارتان " را کشتند ، شعری برای او سرودم و برای عبور از سانسور موجود در دوره شاه و چاپ شعر به جای "وارتان" ، "نازلی" را گذاشتم و امروز "نازلی" نماد و سمبلی است برای "وارتان ها"
من نیز امروز این شعر را با شخصیت های امروز ایران باز نویسی می کنم تا بهتر درک کنیم راز جاودانگی در کجا نهفته است و شاملو چه خوب این را می دانسته است.
مرگ "ندا"
«ــ "سهراب" ! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زير ِ پنجره گُل داد ياس ِ پير.
دست از گمان بدار!
با مرگ ِ نحس پنجه ميفکن!
بودن به از نبودشدن، خاصه در بهار...»
" سهراب " سخن نگفت;
سرافراز
دندان ِ خشم بر جگر ِ خسته بست و رفت...
□
«ــ "ندا" ! سخن بگو!
مرغ ِ سکوت، جوجهي مرگي فجيع را
در آشیان به بيضه نشستهست!»
"ندا" سخن نگفت;
چو خورشيد
از تيرهگي برآمد و در خون نشست و رفت...
□
"سهراب" سخن نگفت
"سهراب " ستاره بود
يک دَم درين ظلام درخشيد و جَست و رفت...
نازلي سخن نگفت
نازلي بنفشه بود
گُل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!»
و
رفت...
.............
البته شما هر نامی را که مایلید جای نام های من بگذارید.
روانش شاد و یادش گرامی باد
انتشار در وبلاگ قبلی 3 مرداد 89