۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

سالروز شهادت میرزاده عشقی



سید محمدرضا مشهور به میرزاده عشقی شاعر ، روزنامه‌نگار و و مدیر روزنامه قرن بیستم در تاریخ ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳ در همدان به دنیا آمد .وی در آموزشگاههای الفت و آلیانس  ادبیات فارسی و زبان فرانسه خواند و مدتی در تجارت خانه يک بازرگان فرانسوي به عنوان مترجم کار کرد. در 15 سالگی به اصفهان  و سپس به تهران آمد و در جریان جنگ جهانی اول به ترکیه رفت و چند سالی در استانبول ماندگار شد.عشقی اپرای رستاخیز شهریاران ایران را در این شهر نوشت.گویا هنگامی که به ترکیه می آمد،با عبور از بغداد و موصل و مشاهده ویرانه کاخ مدائن(که چند قرن قبل تر از او خاقانی را هم متأثر کرده بود تا شاهکار ایوان مدائن را خلق کند)، تحت تأثیر قرار گرفته بود و اپرای رستاخیز شهریاران ایران محصول این تأثر بود. عشقی اپراي رستاخيز  را قطرات اشكي خواند كه بر روي كاغذ به عزاي مخروبه‌هاي تيسفون ريخته است. او در دارالفنون باب عالی استانبول مدتی به طور مستمع آزاد علوم اجتماعی و فلسفه خواند و چندی بعد به همدان رفت و از آنجا به تهران آمد.چیزی از ورود او به ایران نگذشته بودکه در مردادماه 1298 مثلث وثوق الدوله،علی اکبر خان داور و نصرت الدوله ، مقدمات يك معاهده استعماري با دولت انگلستان را فراهم کرد كه در تاريخ به معاهده 1919 معروف است.میرزاده عشقی در مواجهه با این رویداد  منظومه‌اي طولاني و شديداللحن خطاب به وثوق سرود که ابیاتی از آن چنین است:

ميهمانان وثوق‌الدوله! خونخوارند، سخت
اي خدا! با خون ما، او ميهماني مي‌كند

اي وثوق‌الدوله! ايران، ملك بابايت نبود
تا كه بفروشي به آنكو زرفشاني مي‌كند.  
عشقی در شهریور همین سال مدتی به زندان افتاد و پس از آزاد شدن دست از مبارزه بر نداشت و با نوشتن مقالات و نمایش نامه های منظوم و منثور و سرودن اشعار انقلابی، اعتراض خود را به وضع سیاسی و اجتماعی موجود ادامه داد.كفن سياه،قربانعلي كاشي يا اپرت بچه گدا و دكتر نيكوكار  برخی از نمایش نامه های منظوم و منثور عشقی هستند . جمشيد ناكام هم یکی دیگر از نمایش نامه های به نثر اوست که در  اثر خودكشي و از دست دادن برادر ناكامش آن را نوشته و در آن سفر اشراف زادگان به فرنگستان و صرف پول‌هاي گزاف و رفتار مضحك اين نور چشمي‌ها را مورد نقد قرار داده است.
مشهور ترین کار عشقی را می توان نمايشنامه‌ منظوم ايده آل پيرمرد دهگاني يا سه تابلو مريم دانست که به اعتقاد بسیاری و حتی خود عشقی اولین شعر نو به حساب می آید و قبل از افسانه نیما سروده شده  اما دیرتر از آن منتشر شده است.این منظومه در حقیقت انتقادی به رفتاری بود که برخی از روزنامه نگاران در پیش گرفته بودند تا مردم را به زمام داری رضا شاه که آن روزها هنوز سردار سپه بود، تشویق کنند. بعد از كودتاي سوم اسفند 1299،فرج الله بهرامي  وزیر جنگ وقت و مشهور به دبیر اعظم،در روزنامه شفق سرخ که با مدیریت علی دشتی در می آمد، سلسله مقالاتي تحت عنوان «ايده آل شما چيست؟»  و با امضاي ف برزگر مي‌نوشت و از خوانندگان روزنامه مي‌خواست كه به اين پرسش پاسخ دهند. هدف بهرامي در نهايت اين بود كه به مردم القا کند كه ايده آل هر فرد ايراني جز اين نمي‌تواند باشد كه از زمامداري سردار سپه رضا شاه جانبداري كند. عشقي نيز اين منظومه را در فروردين 1303 نوشت كه در روزنامه شفق سرخ به چاپ رسيد، اين منظومه شامل سه پرده يا تابلو بود: تابلو اول شب مهتابي يا تولد مريم، تابلو دوم روز مرگ مريم و تابلو سوم سرگذشت پدر مريم و ايده آل او .اين منظومه در حقيقت تحليل و کنایه ای نمادین و شاعرانه ای از انقلاب مشروطه است. در اين نمايشنامه مريم كه دختر يك مجاهد مشروطه خواه است در پي يك عشق صميمانه مورد تجاوز قرار مي گيرد و خودكشي مي‌كند (تابلو اول و دوم)، در تابلو سوم پدر مريم سرگذشت خود را برای راوی که کسی جز میرزاده عشقی نیست .  در حقيقت سرگذشت مريم و پدر مريم هم تمهيدي براي ورود به بحث اصلي و محوري منظومه است كه همان شكست انقلاب است. در پايان اين منظومه عشقي می گوید:
جناب برزگر! اين ايده آل دهقان است
نه ايده آل دروغ و فلان و بهمان است
زمن اگر شنوي ايده آل من، آن است
همين، مقدمه ايده آل ايران است

عشقی در تاریخ 16 ارديبهشت 1300 روزنامه ای به نام قرن بيستم منتشر کرد.افسانه نیما برای اولین بار در این روزنامه منتشر شد. اولين شماره اين روزنامه كه قرار بود به صورت هفتگی چاپ شود ،در شانزده صفحه با قطع وزيري به چاپ رسيد.این روزنامه در سه دوره منتشر شد زیرا به دلیل انتقادهای تندی که در مقالات و اشعار عشقی بود، هر بار مدت زمان کوتاهی پس از انتشار از سوي هيأت حاكمه توقيف می شد. قرن بيستم اولین بار بعد از چاپ چهار شماره توقيف شد. در دوره دوم، انتشار این روزنامه كه در حقيقت به جاي روزنامه توقيف شده سياست چاپ مي‌شد، بعد از 18 شماره متوقف شد.در مرحله سوم تنها یک شماره از این روزنامه در هشت صفحه به قطع كوچك در تاریخ هفتم تیر ماه 1303  منتشر شد و در آن مقاله‌ها و شعرهايي به نام آرم جمهوري، جمهوري سوار، مظهر جمهوري و نوچه جمهوري به چاپ رسید که باعث شد تا حکومت علاوه بر توقیف روزنامه عشقی کار خود او را هم یک سره کند.ا
                                    

         
صبح روز پنج شنبه دوازدهم تيرماه 1303 عشقی در خانه بود.او در آن روزها مستأجر منزلی در سه راه سپهسالار كوچه قطب الدوله، جنب دروازه دولت بود و در آن خانه با پسرعموي خود و يك كلفت پير زندگي مي‌كرد.آن صبح داشت لب حوض دست هایش را می‌شست. پسر عموی او  آن روز خانه نبود. کلفت خانه هم برای خرید بیرون رفته و در خانه را باز گذاشته بود. در حیاط باز شد و سه نفر بدون اجازه وارد خانه عشقی شدند.عشقی از آنها پرسید که چه کار دارند؟ آنها جواب دادند که شب گذشته، شکایتی از سردار اکرم همدانی به منزل او داده‌اند که عشقی آن را به چاپ برساند و اکنون برای گرفتن جواب عریضه آمده‌اند.

عشقی خندان تعارف کرد ومی خواست برای پذیرایی آنها را به اتاق ببرد ودر حالی که با یکی از آنان جلوتر می رفت و صحبت می کرد، یکی از دو نفر، از عقب تیری به سوی او خالی کرد. وبی درنگ هر سه نفر فرار کردند.عشقی فریاد کشید وخود را به کوچه رسانید. در آنجا از شدت درد به جوی آب افتاد. همسایه‌ها به صدای تیر وفریاد عشقی جوان، سراسیمه از خانه بیرون ریختند و «محمد هرسینی» قاتل را دستگیر نمودند. اسم قاتل «ابوالقاسم» و از مهاجرین قفقاز بود. عشقی را که به شدت مجروح شده بود بلافاصله به مريضخانه نظميه منتقل کردند اما مداوا نتیجه ای نداد و عشقي در مريضخانه جان سپرد و جسد او را به منزل منتقل كردند.پیکر عشقی روز بعد از مسجد سپهسالار تشییع شد و بدن بی جان او را در ابن بابویه به خاک سپردند؛ در حالی که سی و یک سال بیشتر نداشت و مدتی قبل به رحیم زاده صفوی گفته بود که خواب دیده است که خواهد مرد: خواب دیدم که در قلمستان زرگنده مشغول گردش هستم ...در حین گردش دختری فرنگی مثل آن که با من سابقه آشنایی داشت نزدیک آمده بنای گله گزاری وبالاخره تشدد وتغیر را گذاشت و با طپانچه ای که در دست داشت شش گلوله به طرف من خالی نمود. براثر صدای تیرها افراد پلیس ریختند و مرا دستگیر کرده در درشکه نشاندند که به نظمیه ببرند. در بین راه من هر چه فریاد می‌کردم که آخر مرا کجا می‌برید شما باید ضارب را دستگیر کنید نه مرا، به حرفم گوش نمی‌دادند تا مرا به نظمیه بردند ودر آنجا مرا به اتاقی شبیه زیر زمین کشانیده حبس کردند. آن اتاق فقط یک روزنه داشت که از آن روشنایی به درون می‌تابید. من با حال وحشتی که داشتم چشم را به آن روزنه دوخته بودم ناگهان دیدم شروع به خاک ریزی شد و تدریجاً آن روزنه گرفته شد و من احساس کردم که آنجا قبر من است ...وقتی ملک الشعرای بهار با رحیم زاده صفوی به بیمارستان نظمیه می آیند و با پیکر بی جان عشقی رو به رو می شوند، بهار رو به رحیم زاده که داشته گریه می کرده می کند و می گوید:صفوی،خواب عشقی تعبیر شد.


و در پایان شعر وطن از این شاعر وطن پرست


خــــاكــــــم به سر ، زغصه به سر خاك اگر كنم

خـــــاك وطن كه رفت ، چه خاكي به سر كنم ؟

آوخ ، كــلاه نيست وطـــــن ، گـــــــر كه از سرم

برداشتند فــــكـــر كــــــلاهي دگــــــــر كــــــنم

مــــرد آن بود كه اين كلهش ، برسر است و من

نـــــــــــامـــردم ار كه بي كله ، آني به سر كنم

مــــن آن نيـــــــم كــــــــه يكسره تدبير مملكت

تسليــــــــم هـــــــرزه گـــــــــرد قضا و قدر كنــم

زيــــــــر و زبر اگــــــــر نكنـــــــي خــاك خصم را

وي چــــــــــرخ زيــــــــــر و روي تو زير و زبر كنم

جــــــــايي‌ست آروزي مـــن ، ار من به آن رسم

از روي نعـــــــــش لشكـــــــــر دشمـن گذر كنم

هــــــــــر آنچـــــه مي‌كني بكن اي دشمن قوي

مـــــــــن نيز اگــــــــر قــــوي شدم از تو بتر كنم

مـــــن‌ آن نيـــــم بــــه مرگ طبيعي شوم هلاک

وین كـــــــاسه خون به بستر راحت هدر كنم

معشـــــوق عشقي اي وطن اي عشق پاك من

اي آن كـــــــه ذكـــر عشق تو شام و سحر كنم

عشقت نه سرسري ست كه از سر به در شود

مهـــــرت نـــــــه عارضي ست كه جاي دگر كنم

عشـــــق تــــــــو در وجــــــودم و مهر تو در دلم

بـــــــــا شير انـــــــدرون شد و با جان به در كنم

کلیه مطلب از وبلاگ تلخند استفاده شد

انتشار در وبلاگ قبلی   12    تیر   89