۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

می کِشد همدلی تورا با من...


شعرها را به قعر چاه انداز!
شعر سرخی همی تراود باز
یاد سروی ز قلب او رویان
بر لبانش رشادت ابراز

هر چه اندیشه را بخوابانی،
نشترش گر زنی ،بمیرانی
یک تلنگر از عاشقی کافی است
زندگی بخشدُش ز نو آواز

قطره قطره هراس اگر ریزی
روی دفتر برای دفن سخن
با صداقت هر آن چه بستیزی،
کولی ِ واژگان کند ایجاز

شیهه ی تازیانه بیهوده است،
زاهدانه به ننگ آلوده است
تا که بوده زمان چنین بوده است،
مرگ گفتار،یعنی اُش آغاز

هر چه پتیاره تر شود دشمن
خون بپاشند گر به خاک وطن
می کشد همدلی تورا با من
تا به فردا ی روشن اعجاز

واژه بنگر هماره جان دارد،
حافظ و مولوی و ایرج را
نو چوان وطن که می خوانـُد
می گشاید به سـِّرشان بس راز

روی ضحاکِ فتنه تاریک است
روز اعدام ننگ نزدیک است
گوش کن که در هوا شعری
از نجابت رسیده بر ابراز

ویدا فرهودی
تابستان ۱۳٩٠
پاریس