۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

شعر هایی کوتاه برای این روزها


شعر 1 :

گوش هاي تان را بگيريد
مي خواهم سكوت كنم

شعر 2 :

دل ام صدها كيلومتر دورتر از سينه ام بود
آن جا گاز اشك آور مي زدند
و من اين جا اشك مي ريختم
همه مي پرسند: چشم هاي ات چرا هميشه قرمز است؟
مي گويم: به ديكتاتوري آلرژي دارم

شعر 3 :

ديدي:
ديدي همان انگشت كه تسبيح مي چرخاند
ماشه را چكاند.
همان دست كه براي دعا بلند مي شد
با چماق پايين آمد.
گلوله ها چه مرددند
و جنگل ها چه پشيمان



شعر4 :

در حكومت شب
چه قدر شبيه هم اند
صداي سگ ها و زوزه ي گرگ ها !
چه شباهت وحشت ناكي است
شباهت وفاداري و درنده گي
آن قدر كه نمي داني
بايستي يا بدوي
چه شباهت ترس ناكي

شعر 5 :

تقديم به تمام مادران عزاداري كه حتي فرصت گريستن نيافتند:
چشمان ام
مرداب اشك هاي ام
شبي آسوده ام بگذارند
باز مي كنم راهي
براي كارون ترين گريه هاي ام؛
گونه هاي ام نكرده اند باور هنوز اين داغ را
مرا در آغوش مگيريد و مبوسيد
كه امشب خورشيدترين داغ دار جهان ام
تمام جنگل هاي دنيا در دل ام مي سوزند
تمام بادهاي دنيا در نفس ام جمع اند
كافي است آهي بكشم....

شعر 6 :

گاه بايد گم كني
تا بيابي
مثل آرائي كه شب گم شد
و فردا صبح
ما
هم ديگر را
در خيابان ها يافتيم
......................

از : فرهاد سپیدکار