یک سیلی شکسته به روی حضور عشق
صد بغض دلشکسته برای مرور عشق
یک شهر بود و قصه ی پر زخم و درد تیر
سهراب ها و لحظه ی داغ عبور عشق
در کوچه های ظلم به خشمت نشانه رفت
آنکس که بر نخواست برای حضور عشق
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست*
در غیبت مداوم مشق شعور عشق
یک عمر غصه بر سر انسان خراب شد
در انتظار حسرت یک دم ظهور عشق
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر*
دنبال یک نفر که دهد بوی نور عشق
جانها ملول گشت ز فرعون و ظلم او*
موسی کجاست تا بنهد سر به طور عشق
ماییم و داستان سیاه دروغ زشت
تا انفجار روشن قلب صبور عشق
* از غزل مولانا : بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
با سپاس
آذین
انتشار در وبلاگ قبلی 7 مهر 88