با الهام از پیشگامان این راه، سیمین، اسمعیل، م. سحر
و دوست شاعری که مرابه کمای نیشابور میهمان کرد.
سیطره ی ظلم استوار نماند!
دولت بیداد پایدار نماند!
ای َخلـَف ِ راستین یوسف حجاج
از تو بجز ننگ یادگار نماند!
ازتوواین سهمگین ولایت ِ وحشت
قصه بجزدار و سنگسار نماند!
آری! از افتخارهات بتاریخ،
یادی جز سنگسار و دار نماند!
ایکه ز خون ِ ترانه جام گرفتی
چنگ ِ ترا ـ هیچ ـ پود و تار نماند!
بگسلد ت تارو، چنگ و نای بخشکـد
بزم تو را نای و چنگ و تار نماند!
گرتو بمانی؛ زشادمانی و لبخند،
نام و نشانی در آن دیار نماند!
هیچ جوانی به صبح روشن فردا
در همه ایران، امیدوار نماند!
گر تو بمانی، دروغ ماند و دشمن
دوست شود کیمیا، و یار نماند!
محکمه ی شرع را بگاه قضاوت
اسلحه جز تیغ ِ آبدار نماند!
گر تو بمانی واین حکومت تزویر،
دفتر ایام را بهار نماند!
سوری و نیلوفر و بنفشه بخشکند
نسترنی پای جویبار نماند!
دشمنی و جهل غالب آید و دیگر
هیچ خردمند، کامکار نماند!
گر تو بمانی و این ولایت منحوس،
هیچ در آن مرز جز مزار نماند!
شرم گریزد زچشم ها و شرف را
حرمت و ناموس و اعتبار نماند!
لیک ترا نیز این بساط جنایت
تا ابد ا لد هر برقرارنماند!
خشم جوانان بساط ظلم بسوزد
خواب به چشم تو نابکار، نماند!
سنگ زند خلق برسبوی ولایت
باده به جام تو خوشگوار نماند!
از توو از همگنان بی سرو پایت
نام و نشانی به روزگار نماند!
مفتی اعظم که مفت نیز نیرزد
صاحب ِ اورنگ ِ اقتدار نماند!
از رمه ی این سپاهیان ِ مخبٌط
یک بره ات نیز در کنار نماند!
یک تن ازاین خیل بی شمار رذالت
بر در ِ بیت ِ تو پاسدار نماند!
هیچ اثر از طویله های سپاهت
در دل این دشت، جز غبار نماند!
گر که بماند، بجزجنایت و نیرنگ
از تو سَنـَد بهر افتخار نماند!
و دوست شاعری که مرابه کمای نیشابور میهمان کرد.
سیطره ی ظلم استوار نماند!
دولت بیداد پایدار نماند!
ای َخلـَف ِ راستین یوسف حجاج
از تو بجز ننگ یادگار نماند!
ازتوواین سهمگین ولایت ِ وحشت
قصه بجزدار و سنگسار نماند!
آری! از افتخارهات بتاریخ،
یادی جز سنگسار و دار نماند!
ایکه ز خون ِ ترانه جام گرفتی
چنگ ِ ترا ـ هیچ ـ پود و تار نماند!
بگسلد ت تارو، چنگ و نای بخشکـد
بزم تو را نای و چنگ و تار نماند!
گرتو بمانی؛ زشادمانی و لبخند،
نام و نشانی در آن دیار نماند!
هیچ جوانی به صبح روشن فردا
در همه ایران، امیدوار نماند!
گر تو بمانی، دروغ ماند و دشمن
دوست شود کیمیا، و یار نماند!
محکمه ی شرع را بگاه قضاوت
اسلحه جز تیغ ِ آبدار نماند!
گر تو بمانی واین حکومت تزویر،
دفتر ایام را بهار نماند!
سوری و نیلوفر و بنفشه بخشکند
نسترنی پای جویبار نماند!
دشمنی و جهل غالب آید و دیگر
هیچ خردمند، کامکار نماند!
گر تو بمانی و این ولایت منحوس،
هیچ در آن مرز جز مزار نماند!
شرم گریزد زچشم ها و شرف را
حرمت و ناموس و اعتبار نماند!
لیک ترا نیز این بساط جنایت
تا ابد ا لد هر برقرارنماند!
خشم جوانان بساط ظلم بسوزد
خواب به چشم تو نابکار، نماند!
سنگ زند خلق برسبوی ولایت
باده به جام تو خوشگوار نماند!
از توو از همگنان بی سرو پایت
نام و نشانی به روزگار نماند!
مفتی اعظم که مفت نیز نیرزد
صاحب ِ اورنگ ِ اقتدار نماند!
از رمه ی این سپاهیان ِ مخبٌط
یک بره ات نیز در کنار نماند!
یک تن ازاین خیل بی شمار رذالت
بر در ِ بیت ِ تو پاسدار نماند!
هیچ اثر از طویله های سپاهت
در دل این دشت، جز غبار نماند!
گر که بماند، بجزجنایت و نیرنگ
از تو سَنـَد بهر افتخار نماند!
آنچه ربودی زمال ِ مردم مسکین،
یک ِدرَمش از دو صد هزار نماند!
شهد بکامت شرنگ و، برتو گوارا
هیچ به جز نیش و زهرمار نماند!
ازتو و چنگیزخان و اشرف و تیمور
نام و نشانی جز ایلغار نماند!
خان مغول را اگر خدای ببخشد
مغفرتش برتوـ زینهارـ نماند!
حاشا کز خلقت تو، ایزد دانا،
روز مکافات، شرمسار نماند!
ایکه وضو ساختی ز خون خلایق
بهر تو تکبیر جز چهار نماند!
مرگ تواکنون شعار ِ مردم وایکاش
خواست ِ مردم، فقط شعار نماند!
من زخدا مرگ هیچ بنده نخواهم
مرگ تو اما، در این شمار نماند!
بهر خدا انتحار کن که خلایق
بیشتر از این در انتظار نماند!
مژده ی مرگت به لاله گر برسانند
جامه بشوید که داغدار نماند!
وای بدان شور بخت، کز پس و پیشش
راه به جز مرگ و انتحار نماند!
یک ِدرَمش از دو صد هزار نماند!
شهد بکامت شرنگ و، برتو گوارا
هیچ به جز نیش و زهرمار نماند!
ازتو و چنگیزخان و اشرف و تیمور
نام و نشانی جز ایلغار نماند!
خان مغول را اگر خدای ببخشد
مغفرتش برتوـ زینهارـ نماند!
حاشا کز خلقت تو، ایزد دانا،
روز مکافات، شرمسار نماند!
ایکه وضو ساختی ز خون خلایق
بهر تو تکبیر جز چهار نماند!
مرگ تواکنون شعار ِ مردم وایکاش
خواست ِ مردم، فقط شعار نماند!
من زخدا مرگ هیچ بنده نخواهم
مرگ تو اما، در این شمار نماند!
بهر خدا انتحار کن که خلایق
بیشتر از این در انتظار نماند!
مژده ی مرگت به لاله گر برسانند
جامه بشوید که داغدار نماند!
وای بدان شور بخت، کز پس و پیشش
راه به جز مرگ و انتحار نماند!
انتشار در وبلاگ قبلی 26 مهر 88