برای مسعود باستانی عزیز که ایستاده است
تو ایستاده ای
و می بینی ما را
از پشت این عکس ها
که تو را می بینیم
در بیدادگاه
.
چشم ها ی تو
دو کاسه خون
نگاه تو اما دریاست
.
تو ایستاده ای
و آن چشم ها پرواز می کند
.
تو ایستاده ای
ما خم می شویم
قامت قلم ت دریا
کلامت جوهر دارد
.
تو ایستاده ای
و می دانی ما
انگار سیل آمده باشد
ما را برده باشد
در اندوه تو
و چشم های ما
که بارها باریدند
در آن عکس های غمگین سیاه
در این بیداد گاه
جا مانده است
.
جا مانده است
.
می بینیم
تو در برابر آن ها
ایستاده ای
10/6/ سال بد
ا.ز.ل
**********
نگاه تو
خون - گریه می شود
فریاد نمی زنی اما
باور نکرده ای تو که مرگ
همین صیاد خرد و پیر باشد
با منقار کژ و کریه اش
پلیکان پیری که نمی داند
تو ماهی سیاه کوچکی*
و اینبار
خنجر ِ توفانی را بلعیده است
.
توفانی در نگاه تو بود
حقارتی در دام صیاد
.
جا پای تو را می جوید
مرگ
تا جاودان شود
.
هزار ماهی کوچک
رد نگاه تو را می گیرند
تا توفان می روند
با خنجر سرخی در دست
«ندا»ی نامی بر لب
و زندگی
در
نگاه شان
.
* اشاره به داستان "ماهی سیاه کوچولو" اثر جاودانه صمد بهرنگی، که مبنای نگاه این شعر قرار گرفته.
نقل از وبلاگ خانه شعر
نقل از وبلاگ خانه شعر
انتشار در وبلاگ قبلی 19 شهریور 88