فاطمه شمس از سفره های خالی از محمد رضایش نوشته بود. شعر زیر تقدیم به همه ی آنها که اسیری در بندهای اوین یا در بادهای مکان های نا معلوم دارند:
خالی سفره ی تو بوی طهارت دارد
آه و اندوه و غمت حکم عبادت دارد
چه بسا پنجره هایی که تو را دور زدند
چون که چشمان تو ده لهجه صراحت دارد
صحبت از زمزمه ی ساقه ی تردیست که او
به قد و قامت خورشید ارادت دارد
حرف آفاق سپیدیست که با هم دیدیم
و نگاهی که به صد آینه عادت دارد
از دل تنگ حبوط آمده ام میدانم
دست قابیل قراری به جنایت دارد
و ازان روز که دستی پی سبزی افتاد
همه ی حادثه ها عطر شهادت دارد
حرمی هست دراینجا پر حریت و نور
تا ته عشق که آهنگ زیارت دارد؟
رسم ما نیست که در کوچه ی بن بست رویم
نسل ما کوه دماوند به ساحت دارد
نفس حبس و تب زخمه و تاری که شکست
از صدای سخن عشق حکایت دارد
.....
پرده ی ظلم به یک باره فرو می افتد
و دراین باره دوصد گونه روایت داریم
انتشار در وبلاگ قبلی 6 شهریور 88