این روزها دیر صبح میشوند
خوابهای بد و هیاهوی پرندگان بیدارم نمیکنند
و گوشم به مرور روزنامه های صبح از BBC فارسی عادت کرده است.
هیچ خیابانی چراغانی نیست
و لباس سفید من لک، لک ...
دنیا روی یک پاشنه میچرخد
و تمام بارش را بر گرده ی من میگذارد.
خبرهای بد از هم سبقت میگیرند
و من مست، مست، مست ...
این روزها و این شبها،
دیر میشوند،
بی لباسهای سفید
بی کوچه های چراغانی.
هوشیاریم را مینوشم و
مست، مست، مست ...
عریانم،
میان بزرگترین میدان شهر .
میلیونها جوانه ی سبز
بهارم نمیکند،
سبز نمیشوم.
در گرمای 25 خرداد تشنه ام
و هیچ آبی نیست که من را
مست، مست، مست ...
گلوله ها به خطا میروند،
یا
"من زنده ام"!
سپر در دستان تفنگداران
سنگین میشود
و ما کبودیهایمان رو نوازش میکنیم.
خواب نیست این روزها و شبها
و من مست نیستم.
انتشار در وبلاگ قبلی 3 بهمن 88