چقدر خسته و کمسو، چقدر دلتنگم
برای کوچ «پرستو» چقدر دلتنگم
... برای خندهی زهرا... صدای خوب عَبِد
برای مریم و مینو چقدر دلتنگم
برای کوچهی بنبست خانهی پدری
برای «ضامن آهو» چقدر دلتنگم
برای کوچهی اختر، برای مشتی رنگ
برای بوم و قلممو چقدر دلتنگم
شبیه عطر تو هییییچ جای دنیا نیست
برای آن همه شببو چقدر دلتنگم
ضمیر صامت و خالی، ضمیر سوم شخص
برای بودنِ با «او»، چقدر دلتنگم
سقوط ارزش پول، احتمال بمباران
برای آن همه باشو... چقدر دلتنگم
از این سیاهتر روز و شب نیاید کاش
برای عشق و هیاهو چقدر دلتنگم