۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

انجمن ادبی شاعران سبز ایران آغاز به کار کرد



به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه بر نگذرد

با درود

زبان شعر بی شک گویا ترین و رساترین زبانی است که در سرزمین ما وجود دارد و مردم ما شعر را بیشتر از هر هنردیگری می فهمند و با آن مانوسند .
و داشتن این هنر برای شاعر رسالتی ایجاد می کند تا زبان قوم خود باشد و نگفتنی ها را با زبان شیرین شعر بیان کند خواه در نیام ایهام و کنایه و خواه برهنه و آخته.
امروز شاهنامه فردوسی شناسنامه هویت ملی ماست و سعدی و مولوی و حافظ و..... نماد قومیت ایرانی در داخل و خارج این مرز و بوم هستند و این که چرا از آن همه شاعر چند تنی بیش را اسم نمی بریم به خاطر درک رسالت هنر توسط این چند تن است .
هنرمندان راستین همیشه در کنار مردمشان و طلایه داران مبارزه با نابرابری ها و بی عدالتی های موجود در طول اعصار این سرزمین بوده اند . و این معنای درک واقعی رسالت هنر است .
در دوران مشروطه و پس از آن شاعران تاثیر گذارترین قشری بوده اند که ایفای نقش کرده اند و بیشترین هزینه ها را پرداخته اند و چه سر های سبزی که با زبان سرخ بر باد داده اند. فرخی یزدی و میرزاده عشقی و نسیم شمال و ادیب الممالک فراهانی و بهار و دهخدا و عارف و ایرج و .... تنها برخی از این نام هستند .
از خون جوانان وطن لاله ... خدا لاله .... جانم لاله دمیده ...
.
.
مرغ سحر ناله سرکن ....
..
برخیز شتربانا بربند کجاوه ....
....
خاکم به سر که به سر خاک اگر کنم
.....
اینها روشن ترین تصاویری عصر آنها است
و بعد از آنها نیز شاملو و سایه و اخوان و ..... همه و همه پرچم داران این نهضت بوده و هستند و شاید دیگرانی که من حضور ذهن ندارم و ننوشتن نامشان قصور من است نه گمنامی ایشان.
و امروز این رسالت بر گردن ماست و به قول دکتر براهنی امروز روزی است که ما را غربال می کنند و باید آن قدر درشت باشیم تا از سوراخ این پرویزن فرو نیفتیم .
اکنون نیز بی تفاوت ماندن ما ننگی است که پاک کردن آن ممکن نخواهد بود و امروز روزی است که باید مانند اسلافمان که راز جاودانگی را در با مردم بودن پیدا کردند ما نیز کنار مردممان باشیم.
شاملو می گفت وقتی "وارتان " را کشتند ، شعری برای او سرودم و برای عبور از سانسور موجود در دوره شاه و چاپ شعر به جای "وارتان" ،"نازلی" را گذاشتم و امروز "نازلی" نماد و سمبلی است برای"وارتان ها"
من نیز امروز این شعر را با شخصیت های امروز ایران باز نویسی می کنم تا بهتر درک کنیم راز جاودانگی در کجا نهفته است و شاملو چه خوب این را می دانسته است.

مرگ "ندا"

«ــ "سهراب" ! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زير ِ پنجره گُل داد ياس ِ پير.
دست از گمان بدار!
با مرگ ِ نحس پنجه ميفکن!
بودن به از نبودشدن، خاصه در بهار...»
"سهراب " سخن نگفت;
سرافراز
دندان ِ خشم بر جگر ِ خسته بست و رفت...
«ــ "ندا" ! سخن بگو!
مرغ ِ سکوت، جوجه‌ي مرگي فجيع را
در شيان به بيضه نشسته‌ست!»
"ندا"سخن نگفت;
چو خورشيد
از تيره‌گي برآمد و در خون نشست و رفت...
"سهراب"سخن نگفت
"سهراب" ستاره بود
يک دَم درين ظلام درخشيد و جَست و رفت...
نازلي سخن نگفت
نازلي بنفشه بود
گُل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!»
و
رفت...
.............
البته شما هر نامی را که مایلید جای نام های من بگذارید.

کلیه دوستانی که تمایل دارند در این انجمن ادبی شاعران سبز ایران با کوچکترین عضو آن همکاری کنند شعر هایشان را به آدرس sabzpoem@yahoo.com


زمان ارسال در وبلاگ قبلی : دوشنبه نوزدهم مرداد 1388 - 23:22